این پژوهش سیر دگرگونی بازنمایی زبانی مذهب را در 41 نمایشنامه و فیلمنامه از آثار محسن مخملباف بررســی مـیکند تا تغییر نگرش مذهبی نویسنده به عنوان عضوی از جامعۀ فرهنگی ایران در طول سال های بعد از انقلاب مشخص شود. فرانقش اندیشگانی و نامگذاری هلیدی، غیریتسازی، مربع ایدئولوژیک فاندیک، چندصدایی باختین، بینامتنیت کریستوا و ارزش های واژگانی فرکلاف، نظریه ها و ابزارهای تحلیلی این پژوهش است. ابتدا آثار مورد نظر به لحاظ مضمونی دسته بندی و سپس تحلیل شد. مخملباف در دوره های ابتدایی، به تبیین مبانی دینی و به ویژه اســلام می پردازد و به اسلام در برابر کمونیسم و غرب برتری می بخشد. سپس به مسألۀ فقر و نابسامانی های سیاسی-اجتماعی ایران بعد از انقلاب می رسد. اولین بار در سال 1368 است که عشق وارد آثار مخملباف می شود و درست از همین دوره است که او به تدریج از جانبداری از قطبی خاص فاصله می گیرد و به سمت چندصدایی میرود. کم کم مذهب جنبة فرعی پیدا میکند تا جایی که او دیگر هیچ تأکیدی بر دینداری و به ویژه دین اسلام ندارد و در عوض به امور اخلاقی اشاره میکند. بعد از آن، مخملباف با کمی فاصله گرفتن از دین، یک جنبة انحرافی آن یعنی تعصب را نکوهش می کند. در پایان، او به فلسفة عشق و زندگی می رسد. شخصیت های این دوره، در وجود خدا شک دارند و شاید از دریچـة تجربه های معنوی جدید در جستوجوی حقیقت اند.